محل تبلیغات شما
روستای ما دروازه ایست به جهانِ اجنه؛ و من ، آخرین بازمانده از نسل آفتاب، آینه گردانِ باغِ جنزده، به پیشباز زفاف میروم ماه میخواند، شبپره هیجانِ شب را به غار میبرد و ارواح نظاره میکنند. صوفیان گرداگردِ سرو به احتضار نشسته اند و کوچک ترین شبنم از سوسن سر میخورد اینجا آینه بخارِ توهم گرفته است و مردی فراتر از آسمان به من سلام میدهد هیس. لاله ها خوابند! ساعت به وقتِ نیست کوک میشود کلاغ به خانه میرسد و من به خواب میروم

آینه ها تار میشوند.

آینه ,میروم ,ها ,فراتر ,مردی ,آسمان ,و من ,فراتر از ,مردی فراتر ,و مردی ,از آسمان

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها